پرسان
ثبت نام
راهنما
دانلود اپلیکیشن
نگارش نهم -
بازگشت
mehiy
نگارش نهم
.
انشا در مورد یک روز برفی ؟؟
جواب ها
شیخ ...
نگارش نهم
هوا طوری سرد بود که احساس میکردی هر نفسی که میکشی، میخواهد در ریههایت یخ بزند. پنجرههای اتاقم از یخزدگی پوشیده شده بودند و وقتی از پنجره نگاه کردم، دیدم که برف به آرامی و بیپایان در حال باریدن است. وقتی به بیرون نگاه میکردم، همه چیز پوشیده از برف سفید و نرم شده بود. درختان با شاخههای پر از برف، مانند موجودات افسانهای به نظر میرسیدند. خیابانها و خانهها همگی در آرامش و سکوت زمستانی غرق شده بودند. تصمیم گرفتم به بیرون بروم و از این هوای برفی لذت ببرم. لباسهای گرمم را پوشیدم، شال گردن و دستکشهایم را برداشتم و درب را باز کردم. اولین قدم که روی برفهای نرم و سفید گذاشتم، صدای خشخش آرام برف زیر پایم حس دلپذیری به من داد. بچهها در محله مشغول ساختن آدمبرفی بودند. با دیدنشان تصمیم گرفتم به جمع آنها بپیوندم. با هم یک آدمبرفی بزرگ و خندهدار ساختیم؛ با دکمههای زغالسنگی برای چشمها و یک هویج برای بینی. در حالی که آدمبرفیمان را تزیین میکردیم، صدای خندههایمان فضای سرد و سفید را گرم کرد. پس از ساختن آدمبرفی، همراه دوستانم شروع به بازی گلوله برفی کردیم. هیچچیز به اندازه پرتاب گلولههای برفی و فرار از آنها هیجانانگیز نبود. در این بازی، گرمای بازی و خندههایمان باعث میشد سرمای هوا را فراموش کنیم. بعد از چند ساعت بازی و شادی، به خانه برگشتم. مادر با یک فنجان چای داغ و یک ظرف شیرینی گرم منتظرم بود. وقتی کنار بخاری نشستیم و چای نوشیدیم، حس خوشایندی از گرما و آرامش وجودم را فرا گرفت. آن روز برفی، یکی از خاطرهانگیزترین روزهای زندگیم شد. روزی که طبیعت با برف خود، زیبایی و آرامش خاصی به ما بخشید و بازیها و لحظات شادی را برایمان رقم زد.
سوالات مشابه
لیست سوالات مشابه